|
جادوگري | ||
|
من اومدمممممممممممم سلام خوبید همگی؟ الان که فکرشو میکنم میبینم حرفام اینقد زیاد شدن که دیگه هیچی نمیگم به جای گفتن همشون . قبلا دیدید که چقدر حرف میزدم الان ده برابر اون وقتا رو حساب کنید. راستش فک کنم دفعه سوم هس خرید کل خونه رو انجام میدم دقیقا صفر تا صد خوشحالم که میتونم اینکارو انجام بدم و از پسش برمیام و به بهترین شکل و با صد در صد رضایت از خریدام از طرف کل خونوادم مخصوصا بابام مواجه میشم ولی از پریروز یه غمی رو دلم نشسته به خاطر اینکه میبینم بابا و مامانم قدرت و انرژیشون کم شده خب بگذریم از این قضیه پیکای خرید رو عوض کردن و نمیدونم چرا و به چه دلیلی پیکای خانوم رو برداشتن و همه آقا هستن دیگه.تقریبا فک کنم سه ماهه اینطوری شده. بار اول که پیک آقا اومد بعد از چند سال که پیک خانوم داشتم اصلا انتظار نداشتم و خبر هم نداشتم تغییر کردن یه پسر تقریبا 30 ساله راستش نمیتونم سنش رو تشخیص بدم چون مشالله اینقد این مو داره و تاف زده به موهاشو برده سمت هوا بعد مدیر گفت که این پسره اصلا گیجه ،پیک جدیدمون هستن الان بهش زنگ میزنم میگم تا نیم ساعت دیگه بیاد در خونه. آقا این یه ربع نشده در خونه بود .حالا یادم نیس چی بود اهان یه سری لوازم تحریر بود لازم داشتم بعد از ماشین اورد و نگاش پایین بود و ناراحت گفت خانوم فلانی من دیگه پیک شما هستم باید به پیکتون زنگ بزنید هر کم کسری باشه خودم در خدمت شمام نیاز نیس به دفتر زنگ بزنید و باز من اینجوری یعنی خیلی خودمو نگه داشتم نخندم. گفتم نه آقا شما خیلی لطف میکنید واقعا که همچین زحمتی رو میکشید و من همیشه شرمندم که زحمت میدم اینقد. گفت نه بابا این چه حرفیه وظیفمونه شرمندگی نداره این وظیفه ماس. بعد دیدم این میخواد هی تا اخر وایسه تعارف کنه و اینا گفتم چشم من اینبار کم و کسری بود با شما تماس میگیرم و خدافظی و اینا کردیم و حرف رو تموم کردم یه سفارش دیگم ایشون انجامیدن یه دو سه هفته بعد و سفارش بعدی که نمیدونم دیشب پریشب حالا پیک جانشین ،نزدیک شب اومد و اسم ماشینشو من نمیدونم وارد نیستم تو مدل ماشینا ولی این پیک دیگه با یه ماشینی اومد دقیقا روبرو در خونه ما وایساد بعد در ماشین رو باز کرد و تکیه داد به ماشین پاشو رو پاش انداخت گفت سلام من سفارشتون رو اوردم. میدونی خانم فلانی من همسایتون هستم بعد با خودم گفتم این مسخره بازیا چیه اخه چرا با این ماشین اومده بعد چرا اینقد حرف میزنه. ماشین شرکت آرم داره معلومه که پیک هستن اینجوری هم که این ژست گرفته مردم ببینن چه فکری میکنن گفتم ممنونم از زحمتتون اگه میشه کارت رو بکشید حساب کنید گفت آهان باشه بعد خدافظی کردم اومدم. بعد به خواهرم گفتم اون گفت که پیک اصلیه که تابلوئه میخواس بهت بگه شغلش چیه بدیش اینه که یه بار به یکی گفتم من اصلا نمیخوام ازدواج کنم اون گفت باشه اشکالی نداره خب ازدواج نمیکنیم بعد اینطوری بعد نمیدونم گفتم بهتون مامانم اون یکی چشمشم عمل کرد تقریبا سه هفته پیش بعد پرستاری که پارسال بهم گیر داده بود امسال هم دیدمش گفت نمیخوای بازم فکر کنی گفتم نه اصلا و به هیچ وجه امشب میخواستم به فیلم ترنساکی رو بردارم اسمش مردی در ون سفید بود بعد اینقد خشوحال شدم و خیلی دوس داشتم ببینم که اصن تو ذوق خورد وقتی دیدم که دوبله نیس دیروز هم ساندویج فلافل درستیدم اصلا قصدم این بود این فیلم رو ببینم که نشد. فیلم دیگه ای هم پیدا نکردم که قشنگ باشه. شب قبلش یه فیلم دیدم اسمش زمستان مرگبار بود خیلی قشنگ بود واقعا اصلا فیلمه زیاد به اسمش ربط نداشت. کارام خیلی زیاد بودن و بدتر از همه اینکه حیاط شده مث جنگل. باید درختا رو بزنم همش پر از برگ شده هر چی هم جارو کنی فایده نداره باید هرس کرد تا این برگا تموم بشن .امسال میخوام خیلی از شاخه های اصلی رو بزنم که کمتر بشن .یه ارّه کاری حسابی هم باید انجام بدم ولی امروز کمرم شدیدا واسه بار اول درد گرفت درد خیلی بدی بود چون دو روز هس که مجبور بودم یه سره رو پا وایسم ،سنگین کاری هم کردم. بابام هم چند وقته به خاطر خواهرش ناراحته. ما هم خیلی ناراحتیم بااینکه اصلا میتونم بگم ما اصلا نمیشناسیمشون در این حد غریبه بودن همیشه. ولی به دلیل تدبیرای به شدت غلط خواهرا و برادرا دارن اشتباهای بزرگی میکنن. کلا خونوادگی این مدلی هستن که هیچ وقت تصمیمات درستی در مورد مسائل مربوط به سلامتی نمیگیرن و به شدت هم زورگو هستن برا همین هس که من یواشکی همه کارای مربوط به سلامتی و این چیزای خودمونو انجام میدم و اصلا نمیذارم بابام هیچ دخالتی داشته باشه و در دقایق اخر که کارا رو انجام دادم باخبرش میکنم. ولی خلاصه من راه درستش رو به بابام نشون دادم که چیکار باید بکنن چون این چیزا رو دیگه خوب بلدم از بس تجربه کردم بعد بابام گفت ببین چندتا ادم حسابی نمیتونن درست تصمیم بگیرن اونوقت دختر من میدونه باید چیکار کنیم و هیچکی تو مخش نمیره. بعد تو دلم گفتم خب خود شمام همینطوری تازه صددرجه بدتر از همه اونایی بعد اینکه یه ساندویج درستیده بودم واسه فیلم امشب که نشد اصلا دوبلشو پیدا کنم ،الان میخوام برم بیارم بخورم یه چیزی که مث مدرسه رفتن شده واسه من،ورزش هر روز هس. بین تمام کارام این ورزش کردن خیلی زوره یه سری چیزی هم واسه خودم خریدم کامپیوترمم کارت گرافیکش قاتی کرد و از کیس صدای یه بوق طولانی و دو بوق کوتاه اومد که خطای کارت گرافیک رو با زبون بی زبونی رسوند. البته قبل از رسیدن به کارت گرافیک یه سری باید رم ها رو دربیارم و جا بزنم بعضی وقتا با این ترفند خوب میشه فعلا که حوصلم نرسیده کیس رو از یه عالمه سیم جدا کنم و دربیارم فعلا کابل اچ دی ام ای رو وصل کردم مستقیم به گرافیک انبرد مادربرد. فردا یا پس فردا چون فک نکنم فردا بتونم کار دارم خیلی مخصوصا باغبونی که به شدت لازمه و نمیشه دیگه هی عقب بندازمش،خلاصه یه بار که اتاق منفجر شدمو تمیز کنم کیس رو هم درمیارم و باز میکنم اگه با جا زدن دوباره رم درست نشد که کارت گرافیک رو درمیارم و دنبال یه فرصت مناسب میگردم تا بخرمش.فعلا که خدا رو شکر کنم که گرافیک انبرد هس. هی روزگااااااااااااااار مهندس عزیزممممممممممم کجایی دنیا به کل برام بی ارزش شد یه باره وقتی مهندس عزیزم توش نیس. نمیخوام ناراحتتون کنم ولی من به هیچ وجه دیگه اندازه سر سوزنم واسه دنیا ارزشی قائل نیستم و کاشکی یه باره تموم میشد. توش زندگی میکنم انگیزه خیلی زیادی هم دارم برا کارام چون هدف دارم واسه هر کاریم ولی هدفا و انگیزه هام هیچ کدوم به دنیا وصل نیس هر کاری میکنم انگیزم و هدفم اخرش میرسه به خدا. فقط گذروندن دنیا و رضایت خدا. برم دیگه شبتون بخیر و سلامتی باشه و یا علی [ سه شنبه سیزدهم آبان ۱۴۰۴ ] [ 2:14 ] [ هرمیون ]
|
||