جادوگري | ||
سلام یه چند جمله ای حرف بزنم. امیدوارم واقعا چند جمله باشه اول اینکه به خاطر پیاماتون خیلی ممنونم مخصوصا این آخرین پیامی که الان خوندم مخاطب 14 15 ساله ای که وبلاگ رو دوس داره این خیلی خوشحالم کرد بقیه هم ممنونم و شرمندم که از جواب ندادنم توی وبلاگتون ناراحت میشید. ولی همون یکی دوتا هم که میذارم و از خجالتتون دربیام به خدا همونم وقت نکردم یا خستم به خاطر مشغولیات زندگی و این چیزا. ولی ازتون ممنونم و اینکه بازم یه چیزی رو یادآوری کنم برا کسایی که جدید اومدن ، من نظرا رو تایید نمیکنم به دلایلی مبهم حالا این مبحث رو در همین حد میذاریم بمونه خب فعلا بروم و شما را در تاریکی های شب تنها بگذارم شبتون بخیر و سلامتی .یه باغبونی دارم که جد و آباد ردیف کن هس [ سه شنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 0:4 ] [ هرمیون ]
سلام الان که ظهر جمعه س خیلی هم گشنمه و ناهار درستیدم .باقالی پلو با رون مرغ
یعنی جزو غذاهایی هس که دیوونشم اول سبزی پلو با ماهی بعد همبرگر که خودم درستیده باشم بعدش فک کنم بتونم باقالی پلو با رون مرغ رو بذارم در رتبه ی سوم هیچ کدوم از کارای خودمو انجام ندادم شبا هم تقریبا زود میکپم سلام الان آخر شب هس و اگه بدونید امروز چی به سر ما اومد حس میکنم نصف عمرمو از دست دادم. الانم حالم زیاد خوب نیس. لرز کردم حس اصلا تو بدنم نیس. قبل از تعریف کردن بگم همه سالم هستیم و هیچی نشده. چون تا پایانش شاید طول بکشه پس اصلا هیچی نیس و خوبیم همه. ناهار که خوردیم بعد من یه خورده کار خیاطی داشتم اندازه شاید کمتر از 20 دقیقه. رفتم طبقه پایین. تقریبا ده دقیقه اونجا بودم داش کارم تموم میشد که یهو صدای انفجارای پی در پی شنیدم خیلی وحشت کردم پرده هال طبقه پایین رو کنار زده بودم دویدم لب پنجره یهو گفتم وای چقد شبیه صدای منفجر شدن دستگاه ریش تراش بابام بود یه بار اینطوری شد ولی فقط یه بار این صدا رو داد ولی این نزدیک 30 بار 40 بار نمیدونم بیشتر این صدا با شدت و قدرت خیلی زیاد و وحشتناک.بعد دیدم از سرویس توی حیاط جرقه آتیش و همه چی قاتی پاتی هی میزنه بیرون و انگار داشت اونجا منفجر میشد ولی دیدم همه جا داره اینطوری میشه. پریزا همه جا اصن یه جوری. خیلی وحشت کردم گفتم باباااااااااااااااا وای بابااااااااااا هی صداش زدم داد زدم در اینطرف به سمت حیاط قفل بود کلیدش نبود رفتم از اونطرف بیام از بالا مامان و خواهرام یه سره داد میزدن محبووووووووب. من اصلا انگار یه لحظه توی یه دنیای جدا قرار گرفتم نمیدونستم چه کنم دنبال چوب بودم یعنی صد در صد مطمئن بودم بابام توی سرویس هس. سرویش توی حیاط ما بزرگه دستشویی و حمام و روشویی و همه چی هس بابام اونجا صورتشو اصلاح میکنه برا همین مطمئنب ودم دستگاه ریش تراشش اتصالی کرده و همه چیز رومنفجر داره میکنه پریز و همه چی و بابام رو زبونم لال خدایی نکرده برق گرفته اینقد داد زدم صداش زدم اومدم بیام از طبقه پایین بالا بدوئم توی حیاط. دیدم مامانم و خواهرم یعنی قشنگ دور از جونشون نزدیک از حال رفتن و یه وضعی از ترس دارن صدام میزنن اونام فکر کردن من چیزیم شده من از ترس بابام زبونم لال شده بود هیمطنوری که میدویدم بیام بالا از پله ها به زور گفتم بلند خوبمممممممممم گفتم بابا. بعد دیدم بابام از اتاق بالاتر داره میاد پایین گفتم وای بابااااااااااااااااااااااا. بعد خیالم راحت شد دیدم مامانم از ترس اینکه فکر کرده من چیزیم شده یه حال بدی شده بود گفتم مامااااااااااان من خوبم آرووم باش هی میگفت وااااای محبوب واااااااااای هی اینو میگفت من بغلش کردم میگم خوبم ببین خوبم هی میگفت چرا رفتی بهت میگم اینقد نرو. گفتم اخه طبقه پایین بودم یه چند لحظه. بعد نشوندمش اصن یه حالی همه بودن خواهرم گریه میکرد گفت فکر کردیم تو چیزیت شده پایین منفجر شد. بعد گفتم نه. همه صداها حیاط بود بعد به بابام گفتم باباااااااااا شروع کردم گریه کردن گفتم فکر کردم توی سرویس هستی و دستگاه ریش تراشه اتصالی کرده برق گرفته بعد هی گریه کردم گفت نه باباجووووووون نهههههههه من اینجا بودم گفتم ترسیدم مطمئن بودم چون اونجا داش منفجر میشد پشت سر هم. بعد گفت برم ببینم چی بود ما همه نذاشتیم بره گفتیم نههههههههههه نرووووووووووو.هی گفت برم ببینم چی بوده گفتم نههههههههه مامانم گفت برو زنگ بزن حوادث برق ببینه چی شده.بعد زنگ زد و بابام گفت نمیرم تو سرویس میرم حیاط تو کوچه . بعد همه اومدهب ودن بیرون بابام گفت شماها هم صدا انفجار اومد گفتن اره سیم بالا سر خودتونه بعد گاه کردیم بالا دیدیم یه سیمای تیر برق کوچه کنده شد افتاده بالاتر از خونه ما. این سیما هم نیس که توی بیشتر کوچه ها هس سیمای به شدت گنده و قطوری هس آخه این چطور کنده شده. بعد گفتم وای دیروز نماز مغرب من سر نماز از پنجره بالا سر در هال دیدم سیم سرخ بود مث یه چراغ قرمز که روشن باشه بعد گفتم نمازم تمو شه ببینم چیه این چرا سیم سرخ شده بعد یادم رفت و بعدشم سرخ نبود دیگه. اومدن درست کردن ولی از بدترین روزای زندگیم بود که هنوزم که هنوزه و چندین ساعت میگذره از بعدازظهر بدنم داره میلرزه و هیچ کدوممون جا خود نیومدیم. حالم کلا خیلی بده. اصلا نمیتونم توصیف کنم چطوری هستم حال خیلی بدی دارم. چندین بار گریه کردم الانم که تعریف کردم گریه کردم ترسناک بود خیلی ترسناک غیرقابل توصیف. حیروون شدن و ترسیدم همزمان. نمیدونم امیدوارم که بلا از همه به دور باشه و همه سلامت و شاد باشن. یا علی تا دوباره بیام و خوب بیام [ جمعه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 23:35 ] [ هرمیون ]
اصلا دلم نمیخواد چیزی از نمایشگاه کتاب بشنوم چون کتاب میخوام سلام مشترک بودن کولر با اشپزخونه و هال هم خیلی بده ها یه کولر آبیایی اومده باحال نمیدونم خوبه یا نه، ولی حس میکنم چیز خوبی باشه. شما میدونید خوبه یا نه
قیمتش نزدیک 700 تومنه بعد اینکه فک کنم خوبه واسه اتاق 9 متری. حالا نومودونم ببینم کی خریده توی دیجی کالا هم نظرا رو ببینم ولی عمرا از اونجا بخوام بخرم. اندازش کوچیکه ها .قد یه قوری من کتاب ماتیاس رو از مجموعه ی دژ سرخ داشم میخونم یه مدتیه.وقت زیاد نمیکنم اصلا ولی خیلی دوس دارم بخونم برا همین هر فرصتی گیرم بیاد میخونمش بعد این چند وقته که زیاد پای کامپیوتر مجبور بودم بشینم هی نگام به کتاب تنهای بزرگ یا آلاسکا افتاد.چقدم که تعریف این کریستین هانا رو میکنن همه. بعد هیچ وقت عادت نداره که وقتی یه کتابی رو میخونم یه کتاب دیگه رو هم بخوام بخونم اصلا دوس ندارم اینطوری .فقط دوس دارم تمرکزم رو اون کتابی باشه که میخونم فقط یکی فقط یکی کلا از اینا بگذریم حرفم اینه که واقعا زشت نیس کسی که مثلا اهل فرهنگ و این چیزاس بعد بیاد اینطوری کتابی رو ترجمه کن و حرفای زشت رو بزنه یعنی تو نمیتونن یه کلمه ی بهتر انتخاب کنن؟!!! بعضیا چرا توی زدن حرفای زشت اینقد راحتن چقد واسشون عادیه. اه اه خیلی بدم میاد واقعا که اصن ادم تعجب میکنه. کتاب آرتمیس هم همینجور بود که از بس زشت و بی تربیتی ترجمه شد بود گذاشتم هر وقت مجبور شدم بخونم خیلی ترجمه زشت و بدی داش ببینید عکس کتاب و یه جمله از کتاب رو
حالا نمیخواد اینقد شما حفظ منبع رو رعایت کنید خلاصه که ادم کلا یه درصدی از خوندن اون کتاب زده میشه .کتابش خیلی قشنگه ها داستان قشنگی داره من با کتابیار میخونم سنگینیشو حس نمیکنم ولی شما در نظر بگیرید که کتاب برگه های سفید داره و خیلی خیلی سنگین کرده کتاب رو. کتابای پرحجم رو حتما کتابای با کاغذ بالکی انتخاب کنید اصلا 600 سفحه رو من وقتی دس میگیرم حسش نمیکنم اینقد سبکه. ولی این کتاب بینهایت سنگین تر از ظاهرشم هس حتی. این کتاب هم تقریبا نزدیک 600 صفحه س. ولی خب شکرخدا کتابیار بهم کمک میکنه . کلا هم برا خوندن کتاب از کتابیار استفاده میکنم وگرنه خیلی زود خسته میشم. خب دیگه برم انگار خیلی دارم لفتش میدم ببشخید و شبتون بخیر و سلامتی باشه و یا علی [ چهارشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 0:27 ] [ هرمیون ]
یه ساعت دیگه اپ میکنم :) [ سه شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 23:36 ] [ هرمیون ]
اول از همه اینو واسه گیاهاتون ببینید خیلی خوبه دیگه از این به بعد باید هی بگم: روی عکس کلیک بفرمایید
سلام گفتم قبل از انجام کارام یه خورده سخنوری کنم امروز رو هم ورزش کردم واقعا توی زندگیتون اگه هیچ کاری هم نمیکنید ورزش رو بکنید هیچ کاری مهمتر از این نیس و زمان هم زود میگذره اینقد امروز و فردا نکنید هر چی بگذره به خودتون ضرر میزنید. فک کنم من خیلی سال هس که نه چهارزانو میشینم نه پامو رو پام میندازم موقع نشستن رو مبل یا صندلی کامپیوتر. خیلی کار سختیه که این کارا رو نکنم ولی خیلی سال هس که رعایت کردم با اینکه بعضی وقتا دلم غش میره که پشت میز کامپیوتر میشینم پامو رو پام بندازم چون خیلی خسته میشه پام یه سره رو زمین. از این زیرپاییا که طبی هس میخواستم بخرم نشده که بخرم خیلی لازمه ها ولی خب یه پول مفت گیرم بیاد میخرم مانیتورم رو صدساله تمیز نکردم. هربار خواستم تمیز کنم یاد مهندس افتادم و گریه کردم و از خیرش گذشتم چون تازگی بود ازش پرسیدم یه اسپری تمیزکننده مانیتور میخوام گفت نمیخواد این چیزا رو بخری یه دستمال عینک یا همینا که روی تلیوزیون میذارن از اینا بردار یه کم خیس کن تمیز کن خوبه. نیاز به این چیزا نیس. من چقد خشوحال شدم فک کردم حتما باید با اسپری مانیتور تمیز کنم چون مانیتور قبلیمو همیشه با اسپری تمیز میکردم. فکر میکنید من در این زمینه خوبم؟ اصلا حتی یه روزم نتونستم فراموش کنم. یه روز که هیچی صدبار توی روز یادش میفتم یا گریه میکنم یا بغض شدیدی دارم و بغضمو میخورم. دکمه پاور کامپیوتر رو میزنم میگم چقد خوبه که این یادگاری رو ازت گرفتم که این کامپیوترمو تو واسم ببندی و مانیتوری که چقد روش بحث کردیم و اخرش گفتم هر چی میدونی انتخاب کن من اصلا هیچی سرم نمیشه بعد از کلی پیشنهاد دادن. خواستم بگم کلا بعضی مسائل تا آخر عمر هیچ وقت فراموش نمیشن و همیشه همراهت میمونن و تحمل میکنی و به روت نمیاری و اشکی که هر روز توی چشمات و بغضی که هر روز توی گلوت هس. و صدایی که هیچ وقت از تو گوشم نمیره. امروز میخوام یه فیلم باغبونی بذارم نمیدونم اخرش جور میشه یا نه صدتا بخش شده و اخرشم تکمیل نیس. ببینم چی میشه فعلا صداشو درنیارم چون نمیدونم چی به چی بشه. سلام مجدد خیلی بده اینطوری. بعدش وقت کم میشه اونوقت بدون استراحت باید کارای انجام نشده رو ،تند تند تموم کنی. آقا دو شب هس هیچ کاری نمیکنم و میخوابم ولی صبح که بیدار میشم بدتر خوابم میاد چرا؟!!! دقیقا وقتی میخورم این حالتم خب فعلا شبتون بخیر و سلامتی و یا علی [ شنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 21:10 ] [ هرمیون ]
یه خورده قاتی پاتی کرده مغزم رفتم یه لیوان آب سرد خوردم یعنی اب یخ بهتره بگم بعد پنکه روی شماره 3 گذاشتم و در حال چرخش ، احساس بهتری دارم سلام اینجا دارن آتیش بازی میکنن البته بیشتر شبیه انفجاره تا آتیش بازی.عجب واقعا امروز رفتم توی حیاط واسه گرفتن یه فیلم دو سه دقیقه ای بعد دیدم باد اومده اینقد حیاط پر از برگ و خاک شده که دو ساعت جارو کردم بعد گلدونا هم زیادی توی آفتاب بودن جابجا کردم. حالا گلدون کوچولو که نیستن خرس گنده رو هی حرکت دادم و جابجا کردم سایه بردم بعد فیلمم یه لحظه گرفتم خوب نشده اصلا نصف چیزایی که باید رو نگفتم. هی روزگار کلا هم حس میکنم یه چند روز و شب خودمو پشت سر هم به شدت خسته کردم انرژیم ته کشیده و حوصلمم زیر صفر شده. در صورتی که هنوز کار دارم و اعصابم نمیکشه مث الان که کار دارم ولی نمیتونم دارم با خودم کنار میام کارمو انجام بدم ولی نمیتونم میگم فردا. روز هم که بدتره هی از ترس اینکه برق رو نگیرن و این حرفا بیشتر اعصابم خورد میشه اگه حقوق بابامو سر وقت بدن خیلی حالم خوب میشه ولی اونبار 10 روز دیرتر دادن .الانم که هر چی سایت رو باز میکنم باز مث اونبار هی اخطار میزنه. از الان شروع شد معلوم نیس باز کی میخوان بدن. ای خدا اصلش هم فکر کنم به خاطر اینکه قراره یه سری آدما رو ببینم حالم بهم میخوره از این بابت. خدایا بعضیا چقدر منفور و حال بهم زن هستن. من واقعا اصلا این مدلی نیستم که از کسی بدم میاد کلا از ادما خوشم میاد و دوس ندارم بد بگم ولی چقد دیگه این چند نفر ......واقعا کلمه ی در خور شان اینا رو نمیدونم چیه. رفتم از نت ببینم هم خانواده این کلمه منفور چیه گفته بود نکوهیده حالا خلاصه ولی همه اینا بهونه س. خودمو خسته کردم زیادی. تا قبلش هیچی برام مهم نبود ولی این سه چهار روز مخصوصا اینقد خودمو خسته کردم که رو اعصابم اثر گذاشته وگرنه اصلا واسم این چیزا ارزشی نداش. باید استراحت کنم و مخصوصا شبا هیچ کاری نکنم چون به مغزم واقعا فشار میاد مخصوصا اینکه لامپ اتاقمم روشن میذارم چون من کلا تو تاریکی خیلی اعصابم اروومه دیگه بخوام تا وسط شب توی نور به این زیادی کار کنم خیلی روم تاثیر بدی میذاره. من عادت ندارم به نور. همه چیزای دیگه بهونه س. پول عزیزمو دادم مغز گردو خریدم واسه خودم نه. بعدش میدونید همه گرمایی شدن به هیچ وجه نمیتونن گردو بخورن و این وسط من که این مسئله از شکست عشقی هم واسم بدتره قراره یه باغچه دیگه درست کنیم توی حیاط. بعد اون باغچه وسط حیاط رو که دیدید دو سال پیش نیمدونم سه سال پیش بود درستیدیم با بابام بعد من دورش رو جد و آبادم دراومد تا سنگ گذاشتم اینقد سخت بود. بابام گفت بیاد باغچه رو درست کنیم گفتم بابا من نمیتونم باشه سال دیگه چون الانم خیلی کار دارم همینطورم انرژی ندارم و خل شدم چه برسه بیام کلنگ به زمین بزنم بیخیال باشه واسه سال بعد. خب برم دیگه یه فیلم بذارم ببینم از این به بعد شبا رو استراحت و خوشگذرونی کنم شبتون بخیر و سلامتی و یا علی [ جمعه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 23:33 ] [ هرمیون ]
اپ میکنم ولی صبر بنومایید دو ساعت دیگه حالا کمتر ولی بذارید راحت بشینم حرف بزنم :) [ جمعه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 23:3 ] [ هرمیون ]
اول فیلم رو بذارم (قابل توجه دوستان جدید روی عکس کلیک بفرمایید)
سلام امروز هم نرفتم توی حیاط فقط رفتم یه لحظه بذر اطلسیا رو جمع کردم مشالله هیچ وقتم تموم نمیشه هر روز داره خوشحالم میکنه کتابایی رو هم که من میخوام گروون هستن. اشکالی نداره یه فرصت دیگه میخرم. صدسال دیگه شبا چون فصل دوم سریال پادشاه تالسا رو میبینم و چقدرم که جالبه و خنده دار هم هس از نظر من ، یه چیزی رو خواستم یادآوری کنم که آقایون ایرانی که 99 درصد از سن 30 سال که رد میشن از ریخت میفتن حالا برا اینکه دعوا نشه 80 درصد ایشون 78 سالشه سیلوستر استالونه به همون جذابیت به همون انرژی و به همون خوبی نمیدونم اینو واستون تعریف کردم یا نه؟ یکی از هم کلاسیام موهاشو رنگ کرده بود یه زرد خیلی بدی بود اصلا بهش نمیومد چون سبزه بود بعد کلا یه مدت طولانی همین رنگ کرده بود چند روز پیش موهاشو مشکی کرد دوباره. اومده بود توی گروه میگفت که بچه ها طبیعیه که شوهرم اصلا متوجه نشده موهامو مشکی کردم خلاصه اولش به آروومی گفت و اینا بعد هم کلاسیای دیگمم گفتن اره طبیعیه این مردا چی حالیشونه که رنگ موهای ما حالیشون باشه( با عرض پوزش فراوان از محضر آقایون حاضر آقایون روزی صدبار قبل از ورود به خونه ذکر الهی العفو رو بگید و ممنون از دنبال کننده هایی که هستن خب من فعلا برم دیگه چون اخر شب هم کار دارم یه خورده استراحت کنم و بعدش بیام به کارام برسم فعلا یا علی و شبتون بخیر و سلامتی [ چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 21:26 ] [ هرمیون ]
شب می آیم هم سخنوری میکنم اونجا هم کلی سخنوری نومودم [ چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 17:33 ] [ هرمیون ]
هیچی بدتر از گرفتن برق نیس. روز بود یهو شب شد سلام. هوا گرم شده اصلا آدم دلش نمیخواد بره تو حیاط با اینکه خیلی از کارامو که میخوام انجام دادم ولی باز ذهنم درگیره و قاتی پاتیه. توی یه ظرف که بذرای گلای اطلسی رو جمع میکنم میارم میذارم رو میز کامپیوترم و هر روز صدبار میبینمشون و هربار هم کلی ذوق میکنم
توی فیلمایی که واسه آپارات میگیرم نشسته بودم داشتم ادیت میکردم خواهرم گفت توی اتاقت فیلم بگیر وقتی داری کاراتو انجام میدی اتاقتم تمیز کن فیلم بگیر از تمیز کردنش ببینن چقد بهم ریخته س واقعا من خیلی مرتب استم مخصوصا نسبت به اتاقم وقتی بهم ریخته س حس ارامش توش ندارم برا همین همیشه تمیز میکنم این چند وقته واقعا نمیتونم تمیزش کنم چون هم انرژیشو ندارم هم اینکه سرم خیلی شلوغه و فکرم درگیره هزار مدل کار هس. دیگه بخوام اتاقمم جمع و جور کنم مغزم نمیکشه به هیچی. خواهرم میگفت تو اتاقت بیشتر باشی دوستای وبلاگیت بیشتر دوس دارن وگرنه آپاراتیا که نمیشناسنت .فقط فیلم رو میبینن که استفاده کنن ولی وبلاگت اینطوری نیس . یعنی خودم که وبلاگ رو صدساله مینویسم به این برنخوردم. خودم نمیتونستم اینو بگم ولی میگفتم اپاراتیا یه جوری هستن رسمی و خشک ولی اون چیز یکه خواهرم گفت دقیقا همینی بود که من نمیتونستم بیانش کنم. ولی خب میدونید یکی از دلایلی که طبقه پایین فیلم میگیرم اینه که راحت حرف بزنم. اونجا خیلی توی حرف زدن راحت ترم. ولی اینجا خیلی صدا هس یعنی صداهای تلویزوین و اشپزخونه و همه چی بیشتر و بلندتر از صدای منه. منم اخه جیغ جیغو نیستم صدام به زور درمیاد راستی اینایی که عشق بازی کامپیوتری هستید برنامه بازی ویزیون رو ببینید هر روز صبح من تکرایشو میبینم البته فک کنم نزدیک ظهر میشه نزدیکای ساعت ده و نیم و یازده فردا باید یه باغبونی اساسی بکنم ولی حال ندارم. باید یه خرید واسه خونه بکنم ولی اونم حال ندارم خیلی هم واجبه نمیدونم یه خورده دراز بکشم بعد بشینم سفارش ثبت کنم. مغزم قبول نمیکنه حالا ببینم چی میشه. اهان راستی یه نفر پیام گذاشته بود توی وبلاگ گفته بود بین حرفاش وقتی سنت زیادتر بشه و این حرفا، البته از بازدیدکننده های جدید ورودی وبلاگ انتظاری ندارم ،خوش اومدید خب من فعلا برم به اهداف فشرده ای که دارم تقریبا 50 درصد رسیدم و یه کم تلاش بیشتر باید بکنم که اگه به حول قوه ی الهی زنده موندم دیگه به همش میرسم یا علی و شبتون بخیر و سلامتی [ چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 0:33 ] [ هرمیون ]
[ سه شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 1:40 ] [ هرمیون ]
یه کم سرم خلوت بشم واسه نطق کردن میام این فیلم رو ببینید یه کم خاطره از رو دفترم بهتون نشون دادم . رو عکس کلیک کنید [ یکشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 21:50 ] [ هرمیون ]
شب اپ میکنم حرفامو تو فیلم بشنوید [ یکشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 20:15 ] [ هرمیون ]
رو عکس کلیک کنید [ پنجشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 23:57 ] [ هرمیون ]
اخرای شب یه فیلم میذارم آموزشی نیس آبجیای وبلاگیم فک کنم خوشتون بیاد ببینید حتما [ پنجشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 20:16 ] [ هرمیون ]
راستش خیلی خستم کارم الان تموم شده فقط یه چیزی رو خواستم بگم اول سلام بعد اینکه کسایی که تازه وبلاگ رو میبینید این عکسایی که میبنید میگید چرا نوشته بزرگ روش دادی هیچی از کارات معلوم نیس، عزیزدلم اینا کاور فیلمه، عکس که نیس باید هم روش نوشته داشته باشه یه کلیک مبارک بفرمایید روی عکس متوجه میشید یا علی [ چهارشنبه دهم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 0:49 ] [ هرمیون ]
میخواستم یه ویدئو غیرآموزشی بذارم ،ولی کلا امروز خسته بودم دقیقا دیگه اذان مغرب که شد یه لحظه اومدم اتاقم و خوابم برد فقط بیست دقیقه سلام امروز جمعه، شکرخدا بذرگیری اطلسی هام امسال موفقیت امیز بوده و بذرهام داشتن تموم میشدن که شکرخدا دوباره بدستشون آوردم و اینکه همچنان بذرگیریم ادامه داره چقد خوشحالم از این بابت، چون عاشقشم توی آپارات اموزش نقاشی مبتدی میذارم گفتم زرتی نرم از سخت شروع کنم بذار اول یه چیزای ساده رو بذارم بعدش برم هر چی دوس دارم نقاشی کنم اینقد که مینیون و کیتی و این چیزا رو کشیدم خل شدم راستش دوباره مسئله بیمارستان و این چیزا هس و من که دارم امادگی پیدا میکنم و کلی کار هس که باید انجام بدم برا مامانم همون مسئله ی پارسال و عمل اون یکی چشم مامانم ولی خب به خاطر سنگ کلیه که یه سونوگرافی دکترش میگه سنگ داره یکی دیگه میگه نداره. خلاصه که دچار عفونت میشه برا همین نمیتونه عمل کنه تا کامل خوب بشه. اون سری دکتر بهم گفت اگه باز دچارش شد دکتر اورولوژی بریم برا همین این سری استرسم به شدت کمه ولی خب اینطوریه که اون سری تمام مدت استرس شدید داشتم ولی اینبار استرسم کم هس بعد یهو اخرای شب استرسم شدید میشه جو شب بهم استرس میده و فکر آدمای عوضی که باید بهشون برخورد کنم و در پناه خدا میگذرونم. سلام امروز شنبه س. کلا انرژی صفر از صبح تا حالا شدیدا خوابم میاد یعنی یه عالمه کار انجام دادما ولی به زور . اگه میکروفن رو طبقه پایین جا نذاشته بودم الان فیلم میگرفتم و حرف میزدم وقتی حال نداری فیلم گرفتن خیلی راحت تره. کلا وبلاگ نوشتن خیلی سخته ولی از بس دوس دارم نمیتونم ترکش کنم و دلمم براتون تنگ میشه دوستایی که اینجا دارم خیلی زیادن. و یه چیز دیگه اینکه چند روز پیش یه وبلاگیه دیگه تمام وبلاگشو پاکید و رفت مرخصی خب وقتی میرید چرا دیگه وبلاگاتونو پاک میکنید؟لااقل من برم هی قبلیا رو بخونم این مدت میدونید فرق شما با بچه های آپارات چیه؟ ولی خوبیش اینه که به شدت سرگرم میشید و فکرتون خیلی باز میشه یعنی فکرای حاشیه ای که توی زندگی دارید به کمتر از 5 درصد میرسه. این خیلی خوبه. و باعث میشه مغز اینقد تو خودش نپیچه و خل بشه یعنی میتونم بگم بهترین سرگرمی هس که ادم میتونه داشته باشه. البته بعد از بازی کامپیوتری کاشکی یه انرژی تموم نشدنی داشتم که توی روز هزار جور کارامو انجام میدادم ولی اصلا نمیشه.خب فعلا بروم تا ببینم چگونه خواهد بود فردا من بلاخره میتونم یه فیلم بگیرم یا نه. اموزشی هستا هر روز. حالا ببینم چی میشه یا علی و شبتون بخیر و سلامتی عچقان خفته ی من [ شنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 23:33 ] [ هرمیون ]
[ سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 0:45 ] [ هرمیون ]
بچه ها حال ندارم حرف بزنم واقعا خسته شدم امروز هم خیلی کار داشتم هم اینکه ادیت فیلمایی که این مدلی هس خیلی سخته چون یه سره باید سانسورش کرد یه فیلم گرفتم از کارای امروزم اونجا حرف زدم ولی آپلودش سنگینه اخر شب میشه فک کنم یه دو ساعت دیگه در هر صورت یه فیلم تا قبل وسط شب اینجا میاد [ دوشنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ ] [ 21:48 ] [ هرمیون ]
|
||