جادوگري
subjects
.
-

بخش آپارات و فیلم های من!!!

دستگاه قرص نصف کن

یه دستگاه کوچولو و ارزونی هس که برا نصف کردن قرص ها توی هر اندازه ی استفاده میشه. قرص های کوچیک که نصف کردنشون خیلی سخته. چند ثانیه نشون دادم چطوری کار میکنه و توضیح دادم.

سلام بچه ها بازم من . راستش خوابم نمیبرد برا همین پاشدم گفتم یه فیلم ادیت کنم و بفرستم ادیت کردن آدمو لب موت میفرسته . برا همین از جام پاشدم و خیلی وقته دارم اینو درستش میکنم یه کار مفید کرده باشیم .

این دستگاه رو به شما نشون دادم یه بار هم فیلمشو همینطوری ساده گرفته بودم ولی گفتم توی اپارات منتشر کنم چون خیلیا از وجود این خبر ندارن و چیز خیلی مفیدیه .و البتههههههههههههه اینکه امیدوارم هیچ وقت به کار کسی نیاد .

فردا برم یه خورده کار باغبونی بکنم یکی از باغچه ها رو باز خاک ارّه بریزم چون خاکش داره بد میشه. امروز دیدم که شکوفه های بادووم باز شده بودن بعد از اپ برم چندتا فیلم پیدا کنم و دانلود کنم بعد ببینم فیلمایی که منتظرش بودم قسمتای بعدیشو ساختن یا نه، فیلم سینمایی چیزهای عجیب و غریب که انگار رفت واسه چند سال دیگه خیلی منتظرش بودم یعنی چی اخه. فیلم دزدان دریایی کارائیب رو هم که اصلا انگار نه انگار .

یه چندتا سریال خارجی و فیلم سینمایی پیدا کنم شبا ببینم امیدوارم قشنگ و تخیلی خوشگل درست کرده باشن برم شبا تو کار فیلم دیدن اگه سریال خوب باشه که خیلی عالی میشه ولی سینمایی رو هم خیلی دو سدارم. اگه چیزای خوبی پیدا کردم و دیدم خوب بودن به شما هم معرفی میکنم .

خب برم ببینم چه خبره شبتون بخیر و سلامتی و یا علی

[ سه شنبه سی ام بهمن ۱۴۰۳ ] [ 1:46 ] [ هرمیون ]

این فیلم رو ببینید حتما خیلی به دردتون میخوره

برا تمیز کردن دستگاه بخور

سلام .اول بهتون بگم که دستگاه بخور گرم رو حتما داشته باشید خیلی چیز خوبیه مخصوصا توی زمستون یه دکتر خارجی میگفت که خشک شدن هوا باعث بیمار شدن مردم توی زمستون هس. وگرنه سردی هوا به خودی خود باعث سرماخوردگی و مریضی نمیشه. خشک هوا باعث میشه که ویروسا تیو دستگاه تنفسی وارد بشن.

حالا از اینا هم بگذریم خیلی برا پوست خوبه. پوست ادم شاداب میشه و کلا یه حس خوبی داره وقتی تیو محیط بخار گرم هس حس آرامش خوبی هم داره. این دستگاهی که من خریدم واقعا بهترینه من خیلی ازش راضی ام و مخصوصا اگه کسی اب مروارید عمل کرده هم خیلی به دردش میخوره چون خشکی هوا بعد از عمل باعث سوزش شدید چشم و درد زیادی میهش اگه محیط رو مرطوب نگه دارید این سوزش و درد بینهایت کمتر میشه. و همینطور اگه کسی خیلی سرمایی هس توی زمستون خیلی محیطتتون رو گرمتر میکنه.

فقط حتما تمیزش کنید بعد از چهار پنج بار استفاده و اینکه ساعت زیادی هم کار میکنه توی اپارات هم راجع بهش توضیح دادم

امروز تولدمه راستش اصلا حرفم نمیاد .

دیروز آدابتور مودمم منفجر شد یهویی یه صدای وحشتناکی کرد من از ترس خودمو عقب کشیدم پاهام محکم خورد به زیر میز، همین جای کیبورد توی میز. خوبه چیزیش نشد. حالا خودم به درک . کلا از دیروز حالم گرفته شد نه به خاطر مودم به خاطر اینکه کلی خاطره جلوی چشام اومد از مهندس. از مسخره کردن مودمم که ماقبل تاریخیه، از اینکه همین چند وقت پیش ادابتورشو عوض کرد برام، و کل امروز یه بغضی توی گلومه و همچین باید امروز اینطوری بشه که بخوام مودممو به بابام بدم و با کلی خودداری کردن و فرو دادن بغضم بهش بگم ببره مغازه فلانی. این مغازه رو اون معرفی کرده بود واسه این جور وسیله های برقی .

خلاصه هی بغضمو قورت دادم امروز خسته شدم بدترین کار دنیا فک کنم همینه. جلو گریتو بگیری پیش کسی.

یه خورده بذر تره آب کردم یه دونه پسته هم آب کردم .دوتا پسته هام که اون سال کاشتم و بعد یه سال خشک شد حالا ببینم بازم میتونم اینکارو بکنم. نعناهام گرفتن دوباره و خوب شدن شکرخدا. تره هم بکارم میخوام یه جوری بکارم که به جا سبزه عید هم باشه .

دیگه فعلا برم تا دو سه روز دیگه زودتر یا دیرتر میام فعلا شبتون بخیر و یا علی

[ دوشنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 18:45 ] [ هرمیون ]

حرفای اولم رو جدی نگیرید عصری خسته بودم

سلام اینقد ادم بی ملاحظه

الان دقیقا ساعت 5 بعدازظهره. اصلا نشده من یه لحظه بشینم فقط یه بار رفتم رو تختم دراز کشیدم یه ذره فقط مغزم خاموش بشه و آرووم بگیرم اینقد که حرف و شلوغی و زنگ زدن و اینا بوده. کارام خیلی امروز زیاد بود. یعنی کارای شخصی خودم نه، کارای خونه زندگی .

بعدش بین همه ی این کارا بابام بی ملاحظه ترین ادم دنیا، یه دنیاااااااااا لباس برداشته اورده میگه بشور اعصابم خورد شده دیدم خواهرام که کلی کار کردن منم کلی کار کردم گفتم خب اونا که دیگه طاقت ندارن .اینقد زیاد بوده که تو دو مرحله ماشین رو به زور جا دادم .

بعد که توی تور لباس ریختم اصلا نمیشده بلند کرد با اینکه آبگیری شدیدی هم کردم .اصلا آخه این همه لباس، خشک هم سنگینه. بردم انداختم وقتی اومدم از کمرم تا تا نوک انگشتای پام درد و سوزش داشته. لااقل یه کم دلسوز باش بردار ببر بذار توی حیاط ،من پهن کنم رو بند.

خلاصه این کار رو هم با صبر انجام دادم و هیچی نگفتم وسطش هم که مامانم هی اعصابمو خورد کرده میگه بهش بگو خودش بره بندازه میگم مامان تو اصلا حرف نزن خودت بدتری ،جفتتون هیچ فرقی با هم ندارید هیچ کدومتون ملاحظه نمیکنید. دیگه نمیخواد بحث درست کنی با اخلاق مزخرف شوهرت بابامو میگما .

بعد تمرگیدم توی هال استراحت کنم یه ذره نگذشته یه پاکت خیلی بزرگ هویج خریده بیشتر از 15 کیلو و این حدودا ،برداشته اورده میگه محبوب پاشو اب اینا رو بگیر مگه ربات استخدام کردید میگم من حال ندارم این همه لباس رو بردم کمرو پام و دستام از درد دارم میمیرم. میگه نه پاشو پاشو. منم گفتم نمیخوام پاشم حال ندارم نمیتونم هی میگه یالا بیا درست کن.بعد خواهرم گفته تو بشین من میرم نمیخواد تو بیای. اعصابم بهم ریخته پاشدم اومدم اتاقم زیر پتو گفتم خودمو خفه کنم بهتره .

سلام الان سر شب هس الان خونسردم و خندم گرفته .به خاطر یه چیزی که خریدم امروز نمیدونید چقد من با این چیزا ذوق میکنم و اصلا زندگی واسم شیرین میشه .

خدایی اینو ببینید .خیلی دوسش دارم

اصلا همه امروز رو فراموش کنید که چقد غر زدم با این همه خستگیم رفت

این بیسکویت قهوه که میگفتم اینه پاکتش.

دونه ای هم هستا. یه پاکتش 72 تومن خیلی توشه. خیلی خیلی خوبه. مزش خیلی خوشمزه س. قشنگ بوی قهوه میده. و من که از بوی قهوه خوشم نمیومد تاثیرات هم صحبت عرب داشتن حالا از هر چی که قهوه توشه خوشم میاد از بس قهوه خوردم دیگه به دهنم خوشمزه س .

اگه کلا بیسکویت قهوه یا کاکائو دوس نداشتید این بیسکویت هم به صرفه س خیلی .

بیسکویت کرمدار دایجستیو. این مدلش رو بخرید نه اون بزرگا و مدلای دیگه. اینا یه دونش خیلی واقعا کافیه وقتی میخورید و اینکه دیگه اینطروی نیس که ادم وقتی یه بسته بیسکویت باز میکنه هی بی اختیار دومی و سومی رو هم میخوره با این دیگه نمیتونید اینکارو بکنید یکیشو باز میکنید دیگه کافیه واستون

پریشب بود یا فک کنم شب قبل پریشب،نه اون شب نه این شب ،پریشب چیزی نیس تاثیرات همین بیسکویته س جدی نگیرید خلاصه سبزی خورشتی و کوکوی یو اینا گرفته بودیم یعنی اماده. دیگه از ما گذشت بشینیم خودمون پاک کنیم و خرد کنیم بعد گذاشتم توی قابلمه یه خورده تفت بخوره ما سرخش نمیکنیم همینطوری یه ذره تفت میدیم بدون روغن و این چیزا. بعد هر کدوم تا سرد بشه دیگه اخر شب بود و همه خوابیده بودن .من مث این جاسوسا داشتم توی تاریکی هی از اشپزخونه به اتاقم سبزی بسته بندی میکردم

این تصویر اون شب باروونی

راستی یه چیز دیگم میخواستم بگم من هر بار چیز یمیخرم باهاش چندتا بسته دل مرغ هم میخرم خیلی خوبه ها بخرید. ولی به هیچ وجه جگر مرغ رو نخورید به هیچچچچچچچچچ وجه یعنی اصلا و ابدا مصرف نکنید. خیلی خستم فعلا حال ندارم بگم چرا ولی واقعا حتی نگاشم نکنید اینقد بده. دل مرغ خیلی خوبه چقدم خوشمزه س. من هم باهاش خوراک درست میکنم با پیاز خرد شده و دل مرغ خرد شده و ادویه های متنوع یه خوراک خیلی خوشمزه میدرستم هم کبابیش هم چقد خوشمزه س. خیلی هم خبث استم فقط همین آئورتش رو میگیرم و بعد دو قسمت تا نصفه بازش میکنم و همین .اینجوری پاک میکنم

خلاصه که من جزو عاشقان دل مرغ هستم خب دیگه برم فعلا تا پست بعدی که امیدوارم بتونم فیلم اپارات رو هم باهاش اماده کنم. اینقد خستم اینقد داغونم دلم میخواد چند شب فقط بخوابم پشت سر هم فعلا شبتون بخیر و سلامتی و یا علی

[ شنبه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 20:7 ] [ هرمیون ]

بچه ها اخر شب اپ میکنم خوبه ببینید در مورد خوراکیایی که همیشه میخرم گفتم .

چون من تمام این بیسکویتا و کیک و از این چیزا رو امتحان کردم این تجارب سخت به دست اومدن با خوردن .

جدی سخت بود چون حوصله میخواس همه رو امتحان کنید که هم خوشمزه هم به صرفه باشه

[ شنبه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 19:36 ] [ هرمیون ]

این فیلم معرفی کتاب باغبان شب رو ببینید اولش خیلی قشنگه

کتابش بینهایتتتتتتتتتتتت قشنگه

لااقل برق رو میگیرن همون ساعتی که دیروز گرفتن نباشه .

سلام ان شالله که خوب باشید من دقیقا از دیروز سر شب سردرد دارم یه بار مسکن خوردم یه کم خوب شدم بعد دیگه اخر آخرای شب خوابیدم دوباره نزدیک4 نمیدونم کی بود پاشدم اینقد یه طرف سرم درد میکرد و چشمام که نگووووووووووووو دوباره مسکن خوردم و مثب همیشه که وقتی وسط شب سردرد شدید میکنم میگم وای اگه خوب نشم.... زرتی خوابم میبره و شکرخدا صبح پاشدم و خوب بودم وووووووووووو دوباره الان سرم درد میاااااااااد .

یه بار یه مدل بیسکویت بود که گفتم خیلی خیلی دوسش دارم اونو اشتباهی خریده بودم طعم کاکائو بود به طعم قهوه اینبار درستش خریدم البته تمومش دارم میکنم باز باید بخرم.

ولی اگه شما هم دوس داشتید به این دقت کنید که با طعم قهوه روش این شکلیه

من به شکل دقت میکنم، به نوشته زیاد دقت نمیکنم

کاکائویی شکل یه تیکه شکلات تخته ای کاکائو هس

خب فعلا این پست رو داشته باشید تا بعد که دوباره زودتر بیام شبتون بخیر و یا علی .

[ جمعه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 19:30 ] [ هرمیون ]

امشب آپ میکنم

دیشب فیلم آپارات رودرستیدم ولی فقط به خاطر کاور روی فیلم دیگه نتونستم بذارم .

اصلا دیگه طاقت درست کردن اونو نداشتم. دیگه گفتم امشب وبلاگ رو هم اپ کنم با فیلم

[ جمعه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 13:36 ] [ هرمیون ]

نگفته یه اپ کنم مزش بیشتره

سلام خوبید؟ عصری خیلی آش رشته میخواستم بعد حال اونو نداشتم که حبوبات بپزم و این حرفا همینطوری سبزی گذاشتم بپزه بعد پیاز داغ زیاد و نعنا داغ زیاد درستیدم و و بعدشم به سبزی آرد اضافه کردم و یه خرررررررررررر رشته آشی چون اصلا هوس رشته آشی رو کرده بودم نه هیچ چیز دیگشو. بیشتر شبیه غذاهای ژاپنی شد ولی خب خیلی خوشمزه بوووووود . با سرکه خوردم هر چند گفتم سرکه نخورم چون سرکه و ترشی که با سرکه هس (منظورم طعم ترشی چیزای دیگه نیس) باعث پیری پوست و سلولای بدن و بدتر همه واسه رفلاکس معده خیلی بده، خلاصه یه کم سرکه خوردم دفعه های بعدی با ماست میخورم .

این عسکش

شب بوهام حسابی بزرگ شدن و غنچه کردن البته غنچه دادنشون به این زودیا نیس که مث گلایدیگه تا غنچه میشه فرداشم گل میشه اینا خیلی طول میکشه تا غنچه ها به گل بشینن. هیمن طولانی بودنشون رو دوس دارم

امیدوارم الان که جای خالی عکس رو میذارم حتما عکس بگیرم واسه ارسال پست چون چند سری نوشتم و عکس نگرفتم بعد حذف کردم این قسمت نوشتمو

حالا خلاصه اینکه این عکس شب بوهای عزیزم

یکی دوتا از گلدونا دیدم که برگاشون داره رگه هاش پیدا میشه و کمرنگ میشن فهمیدم اهن کم دارن برا همین اهن بهشون دادم. شکر خدا هنوز اهن داشتم چون حوصله خریدنشو اینا رو نداشتم.

ریحون کاشتم

اینم گوجه و همیشه بهار

اینم شکوفه های بادووم رنگ صورتیشون پیدا شده

سلام امروز چهارشنبه س. امروز من اصلا حالم خوب نبود کلا صفر کاملا تعطیل بعد بعداز ظهری نشستم پای کامپیوتر بابام شروع کرد از امیررضا گفت و منم از اینجا میشنیدیم توی هال تعریف میکرد کلا تصادف و دردسر بزرگی که گفتم واسش درست شده اعصاب مصابش تعطیل شده و ریزش مو شدید هم پیدا کرده موهاشم خوشگله پسره ی خنگول، بعد من پاشدم گفتم بابا من قرص فولیکوزن و اهن و این چیزا که صدبار واسه شما گفتم رو به بابام گفتم بهش بگه بعد دیدم بابام شدیدا ناراحت ، گفتم بی خیال بابا خودم بهش میگم یه ذره هم باهاش حرف میزنم بابامم که خوشحال شد و گفت اره باباجون خدا خیرت بده گناه داره گفتم باشه عصر دیگه واسش پیام میذارم. ولی قرص رو به مادرشم بگو (عمه ای زرشک).

حالا من خودم اتفاقا امروز بدترین اعصاب رو داشتم برگشتم اتاقم گفتم وااااااااااااااااای کاری که نمیخواستم بکنم رو اخرش باید بکنم. ای تو روحت امیررضا من خودمم اعصابم خرابه الان. خودمو باید یکی دلداری بده . اونوقت که مشغول ایمیل کاری بودم بعدش کار هم داشتم رفتم طبقه پایین کارامو انجام دادم بعد چند ساعت اومدم بالا ،چای سبزمو خوردم با خرما یه ذره جا خود بیام. طبقه پایین داشتم توی اشپزخونه فیلم میگرفتم واسه اموزش باز کردن و تمیز کردن بخور و این دوتا الکترودی که داره. این فیلم که میذارم نه ،فیلم بعدیش همینه.

بعد دیگه اومدم رو تخت دراز کشیدم یوگا و نفس عمیق اعصابم سرجاش بیاد بعد پاشدم بعد 5 دقیقه نشستم پشت کامپیوتر ایتا رو با کامیپیوتر باز کردم چون یه طومار میخواستم حرف بزنم با کیبورد نوشتم و امیدوارم که خوب بشه و لااقل ریزش موهاش خوب بشه یه ذره روحیش هم سرجاش بیاد.

نمیدونم چندسال ازش بزرگترم ولی به حرف بزرگترش گوش کنه .

دیروز داشتم باغچه یاس رو که خاکش خیلی کم شده بود از بس برداشته بودم درست میکردم یه عالمه خاک بی کیفیت و سفت و خیلی خیلی بد توی یه گونی داشتیم با یه پاکت خاک ارّه هم داشتیم ،حال نداشتم گونی رو کم کم ازش بردارم یه جورایی بلندش کردم ترسیدم به خاطر دیسکم ولی خیلی با احتیاط گذاشتم لب باغچه. از این باغچه های طبقه ای توی راه پله هس بعد خالی کردم و خاک ارّه رو هم ریختم روش و قاتی پاتی کردم و اب دادم خیلی خسته شدم. بعد نعنا رو هم ریشه کرده بود کاشتیدم.

و این عسک ابتدای کار و سرویس شدن در انتهای کار

درخت یاسمونم که کلا این چندماهه هوای سرد یه نموره قاتی کرده گل میداد هی

انگار حوصلش سر میرفت تا بهار

بهدش دیگه تور چندتا گلدون شب بوها رو هم عوض کردم قدشون بلند دشه بود تور بلندتر میخواستم. الان دیگه گنجشکا کاری با اینا ندارن ولی چون باروون شدید و برف ممکنه بیاد تور رو میذارم که نایلون روشون میکشم باعث نشه نایلون رو اینا بخوابه و شاخه هاشو بشکنه، یا باروون زیاد نیاد توی گلدونا. اخه کود دارن شسته میشه میره یا میپوسن با اب زیاد .

اینم نعناها که ریشه کرده بودن. امیدوارم امسال دیگه بتونم نگهشون دارم و هی یادم نره و البته کار پیش اومد امسال که اصلا من چی فهمیدم که نعناها رو یادم باشه

خب دیگه با اجازتون من برم این سری دیگه نشد فیلم اپارات بذارم ولی دیدم عکسای وبلاگ رو زیاد گرفتم بهتره وبلاگ رو آپ کنم خلاصه هر چی باشه اول وبلاگ بعد آپارات .

شبتون بخیر و سلامتی و یا علی

[ چهارشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 20:22 ] [ هرمیون ]

روی عکس کلیک کنید و ببنید

اگه الان ساعت 2 هس کلیک کنید این ویدئو در حال پردازشه بهتره فردا ببینید

سلام بچه ها به خاطر پریشب معذرت خواستندی. الان هم در حال خوردن برف و شیره هستم و مامانم در حال چیزی گفتن بهم هس که میگه نخور به شدت عصبانی .

اینجوری نیس که حالا فکر کنید یه عالم برف جمع و شد و اینا، رو پشت بوم یه کم برف جمع میشه و میمونه وگرنه حیاط همون ظهر نشده همه اب شد.

راستی اصلا بهتون نگفتم که برف اومد ؟؟؟

خب از اول سلام صبح برف اووووووووومد . خیلی باحاله. حس میکنم امشبم بیاد چون هوا الان که شب هس سفید سفیده. خلاصه که بدیش هم اینه که دقیقا شکوفه های درختای بادوومم دارن باز میشنو رنگ صورتیشون دیده میشه و امیدوارم یخ نزنن و نیفتن از درخت. پارسال نصفشون ریخت به خاطر برف خیلی زیادی که اومد و درختا کاملا رو زمین خوابیدن.

دیروز یه ورزش سنگین کردم با وزنه های جدیدم

ندیده بودم اینا رو. میخواستم چیزی بخرم که به اینا برخوردم و دوتاشو خریدم خوبیش اینه هم ورزش میکنی هم اب اخرش میخوری خلاصه بعد از یه ورزش نسبتا سبک واسه گرم کردن بدن، شروع کردیم یه سری ورزش های با دمبل انجام دادیم 5 مدل ورزش بود که هر کدوم رو سه سِت بیستایی یعنی 60 بار از هر 5 مدل ورزشی که گفته بود مربی ورزشی . همون مربی ورزشی اینترنت رو میگما. از این چیزا پره دیگه توی نت.

خلاصه اینقد سخت بود که شب داشتم میمردم از خستگی ،صبح هم همه بدنم رو انگار با گوشت کوب کوبیدن خلاصه فراووووون جاتون خالی

بعد اینکه دیروز بعد از ورزش رفتم چای سبز بخورم با خرما. نشستم حرف میزدیم و خواهرم گفت این تبلت من باز جای شارژش خراب شده. یعنی تا اینو گفت من به حدی بهم ریختم که شروع کردم گریه کردن و اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم و نگامو کردم به تلویزیون که کسی دیگه نفهمه، یعنی در حد هق هق گریه کردم .

دقیقا فک کنم دو سه ماه پیش بود یادم نیس ، همین مشکل رو زنگ زدم به مهندس گل و ماهم عزیزتر از برادر واسم. بعد گفت بده بابا بیاره درست کنم چیزیش نیس جای شارژش رو باید عوض کنم بعد عوض کرده بود و اصلا پول نگرفته بودم گفته بود این اصلا چیزی نمیشه بیرونم بیخود پول میگیرن. من یاد این افتادم. خواهرم گفت وااای من یادم نبود خواهرمم رفت گریه کنه.

بعد مامانم فهمید گفت محبوووووووووب نگاه کن بعد من گفتم هیچی ول کنید. بعد مامانمم اشکامو دید یه لحظه بغض کرد ساکت شد نتونست حرف بزنه بعد دیگه گفت دنیا همینه همه میرن و از این حرفا.خلاصه به زور خودمو نگه داشتم و گریمو تموم کردم بقیه ناراحت نشن بیشتر این.

حالا بگذریم الان دقیقا ساعت 9 شب هسکه دارم مینویسم و الان یهویی محله ما منفجر شد الله اکبرررررررررررررررررررررررررررررررررر الله اکبرررررررررررررررررررررررر مرگ بر ضد ولایت فقیه . یک آتیش بازی راه انداختن که نگو انگار بمبارون شد اینجا .

22 بهمن مبارکمون باشه ماه زیبا پیروزی انقلاب اسلامی ایران ای مرز پرگهرررررررررررررررررررررررررر

خب فعلا بسه دیگه زیاد حرف زدم . منتظر بشم اپلود و این چیزا بشه و بعد میام پست رو ارسال کنم

[ دوشنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 2:21 ] [ هرمیون ]

بچه ها اینکه میگید چطور شد پست قبل رو متوجه نشدید، فیلم آپارات آپلود نشد که بذارم واستون .الان این عکسی که دیدید فیلمی هس که اماده کردم خودش هنوز اپلود نشده.

موقع اپلود شدن سر 98 درصد آپلود متوقف شد و بهم ریخت. منم اینترنت ای دی اس ال تموم شده بود با ایرانسل نمیشه اصلا اپلود کرد .امروز سرویس ای دی اس ال رو تمدید کردم . دو روز نداشتم. حالا گذاشتم اپلود بشه. دیگه هر وقت اماده شد میذارم واستون لینکشو.

حجم بالا داره و غیر اپلود دشن ،پردازش هم میشه واسه همین خیلی طول میکشه ان شالله که سریع درست بشه و لینکشو بذارم .

امیدوارم امشب بتونم اپ کنم


دوباره اپلود به خاطر اینکه کامپیوتر رفت رو استندبای خراب شد

چه گیری به خاطر این فیلم افتادم

باز گذاشتم. دیگه شما فردا سر بزنید

[ یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 19:52 ] [ هرمیون ]

با عرض شرمندگی: آپلود ویدئو فقط 2 مگا بایت مونده بود که خراب شد فردا از اول اپلود میکنم

فعلا جای لینکش رو خالی میذارم. کاری نمیتونم بکنم. آپلود و پردازش طولانی هم داره حجمش بالاس .ببشخید دیگه

خدایی واسه این فیلم تمام ارواح جد و آبادم رو یه سلامی خدمتشون عرض کردم

سلام امروز از صبح زود باروون زیادی اومد و ما هم میتونیم با افتخار بگیم کاشاااااااااااااااااااااااان بارااااااااااااااااااااااان باریددددددددددد و میبینیم که دنیا به کار خودش ادامه میده و من که دارم سعی میکنم یه جوری به آرامش برسم و هیچ کسی جز خدا کمکم نمیتونه بکنه.

فاطمه عزیزم ممنونم از پیامت قربونت برم ویتامین میخورم ولی خب چون خیلی ضربه بدی خوردم برا همین سخته خیلی اینکه به حالت اول برگشتن ولی با اطرافیام و خونوادم و کسایی که باهاشون رابطه دارم تمام سعیمو میکنم بروز ندم بعضی وقتا بغضمو قورت میدم. میگم و میخندم .به صورت صد در صدی مشغول کردم خودمو، آپارات و فیلم ساختن و چیزایی که اصلا قصد کاشتنشون رو نداشتم حتی، دارم میکارم . به امید خدا دیگه .

آیدای عزیزم که همیشه ازت ممنونم آبجی قشنگ و مهربونم امیدوارم همیشه خدا پشت و پناهت باشه و عمیقا همیشه از ته دل شاد باشی موفق. هر رزو از روز قبل موفق تر باشی عزیزدلم با پیامات همیشه خوشحالم میکنی

غریبه آشنا فدای محبتت ابجی جونم نمیدونستم داداشت رو، ان شالله با امام حسین محشور شده باشه و اونا که میرن خوبن، ماها که موندیم حالمون بد هس وگرنه اونا که خوشحالن .مضامن این دنیا، چی هس ادم توش بمونه . هیچ وقت دوس نداشتم پست غمگین بذارم همیشه از این کار دوری میکردم خیلی چیزا پیش میومد ولی بروز نمیدادم وی این بینهایت سنگین بود و اصلا دوس نداشتم کسی ناراحت بشه .من خوبم و با کمک خدا به حالت قبلم برمیگردم .

و از بقیه هم ممنونم امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید و موفق .

شبتون بخیر و یا علی

[ جمعه نوزدهم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 22:53 ] [ هرمیون ]

شب آپ میکنم .البته شاید . ولی برا این اعلام کردم که حتما بایم اپ کنم .

فیلم آپارات رو یه ذره مونده تکمیلش کنم یه چیز جالبی هس واسه هری پاتر.خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوسش دارم.

نشستم تکمیلش کنم بعد اپلود و پردازش و زپرتی در اپارات .

حالا ببینیم چی میشه

[ جمعه نوزدهم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 13:25 ] [ هرمیون ]

این فیلم رو خانوما ببینید خیلی خیلی به دردتون میخوره چون میدونم همه مث خودم عاشق این کیفای آرایشی و جامدادی و این چیزا هستید فقط یه لحظه ببینید متوجه میشید که بدون برش زدن پارچه و اندازه و این چرت و پرتا اینقد قشنگ میتونید یه کیف گوگولی درست کنید

تغییر در برنامه هام دادم به خاطر مشغولیات فکری داشتن و فراموش کردن خیلی چیزا .

سلام امروز ظهر رفتم که نایلون روی گلدونا بکشم قبلش نشستم لب حوض کوچیکمون و همینطور خیره به گلدونا فکر کردم بعد یهو دیدم که دارم گریه میکنم و پاشدم و بی خیال فکر کردن شدم .فکرم به جا برنامه ریزی کلا رفت یه مسیر دیگه.

محل فکر کردن رو تغییر دادم و اومدم توی اتاقم کامپیوتر رو روشن کردم وبلاگ و آپارات رو باز کردم هر دوتا رو با هم، دیدم بیشترین مشغول شدن فکرم سر همین دوتاس. هیچی چیز دیگه نمیتونه باعث بشه که فکرم بره سمت دیگه ای.

و در نتیجه تصمیم گرفتم که یه مدت اینقد بشینم مشغول این دوتا بشم که خیلی چیزا رو بتونم توی حافظه ی دورم بذارم.

بعد از نماز ظهر دیگه رفتم طبقه پایین و موندگار شدم. استودیوی ضبط چندتا فیلم گرفتم .چند ساعتی شد و بعد اومدم بالا. امروز گشنم بود ولی بازم ناهار نخوردم دارم پیشرفت میکنم اشتها رو کم و بیش دارم ولی حوصله ندارم . برا همین قوری چای سبز رو برداشتم با خرما و نشستم پای تلویزیون حوصلم از تلویزیون سر میره هیچ چیز جالبی نداره. خاموش کردم و خودم شروع کردم به نطق کردن .

خواهرم گفت تو صبح ننشستی دو ساعت حرف زدی، وای باز نشست حرف بزنه بعد مامانمم که پایه حرف زدنای من یه ساعت در حین خوردن چایی نشستم از هر چی که گذشته بود بین هم کلاسیا و هر چی که گفته بودن، تعریف کردم بعضی کاراشون واقعا خنده دار هس و کلا وقتی یه مجرد بین یه گروه متاهل باشه خیلی چیزا پیش میاد که باعث خنده س اینکه من سربه سرشون میذارم و اونا هم نامردا همگی با هم سربه سر من میذارن .

اینا رو که تعریف میکنم واسه خونوادم خیلی میخندن .

پریروز بود فکر کنم یا روز قبلترش، امیررضا که گفتم پسرعمم، سر همون فیلترشکنی که باهاش حرف زدم و اینا، بعد نمیدونم زیاد متوجه نشدم ولی شنیدم که بابام داش آرووم تعریف میکردم که امیررضا با ماشینش زده به کسی و از این حرفا از من خیلی کوچیکتره بعد من یه لحظه یه حالی شدم ترسیدم آخه به خاطر همین مسائل این چند وقته، یه استرس شدیدی بی دلیل دارم برا همین یه خورده قلبم تند زد که از مامانم پرسیدم، گفت نه اون زده به کسی بعد گفت به بابا نگی من اینو گفتم .چون میگفت به تو نگم اومدم بهش پیام بدم توی ایتا که نشستم سرجام فکر کردم گفتم بی خیال حالش خوبه. ولش کن من نمیخوام دیگه با کسی حرف بزنم نمیخوامم اصلا از کسی خبری داشته باشم. همین که خوبه شکرخدا.

به هیچ وجه نمیخوام وارد حرف زدن با کسی بشم و اینطوری بشه که واسم یه فرد خاصی بشه. فاصله گرفتن بهتره کلا وابستگی ایجاد نشه زندگی قابل تحمل تر هس. خلاصه به خودم گفتم بتمرگ و اصن حرف نزن، به کارات برس .

هواشناسی گفته که چند روز دیگه یه توده هوای خیلی سرد و یخی وارد کشور میشه کلا این توده هوا داره کره زمین رو دور میزنه برا همین من خیلی نگرانم چون درختای بادوومم سبز شده و شکوفه هاش چند روز دیگه دقیقا باز میشن و اگه مث پارسال بشه یه برف اومد بعد قرنی توی کاشون و روی تمام شکوفه ها نشست و کل درخت خوابید روی زمین و شکوفه هاشم نصف بیشترشون ریخت. باز امسال اینطوری نشه یادم رفت بادوومای امسال رو نشونتون بدم فک نکنم دیده باشید.سری بعد اگه باز یادم بود عسکشونو میگیرم .

پریروز یه کم تخم شربتی برداشتم .اخه تخم شربتی همون ریحون هس بعد کاشتم. چون وقتی یه چیز یمیکارم یه حسی خوبی داره بی اختیار مغزت درگیر چیزی میشه که کاشتی و بی اختیار منتظرشی. کلا میره یه گوشه از مغزت میشینه و ناخوداگاه منتظر دراومدنش هستی درگیر گیاها شدن خیلی خوبه، یه حسی خیلی عمیق و دوست داشتنی .

امروز دیدم خاک گلدون پف کرده و میخوان دربیان. کاشکی خوب دربیاد چون ریحون کاشتن یه جورایی واسم سخته نه میتونی زیاد عمیق بکاری نه زیاد روی خاک . برا همین همیشه بیشتر دو سوم اون چیز یکه کاشتی از بین میره. الان امیدوارم که خوب دربیاد و یه دست و خوشگل. البته حالا ده شاخه هم بمونه خوبه چون اینقد زیاد میشه که واقعا کافیه.

خب فعلا یا علی و شبتون بخیر و سلامتی باشه و از پیاماتون بینهایت ممنونم هر پیامی رو که میخوندم واقعا دلم شاد میشه قربون محبت و لطفی که دارید ان شالله همیشه سلامت باشید خودتون و عزیزاتون و همیشه شاد باشید

[ چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 21:5 ] [ هرمیون ]

آخر شب شاید دیر یا زود ولی بلاخره اپ میشویم

[ چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 19:27 ] [ هرمیون ]

و این من که جلوی کامپیوتر میشینم و روشنش میکنم و دستمو زیر چونم میذارم و ناخودآگاه عمیقا تو فکرش میرم .

با خودم میگم یعنی ماه تر و گل تر و عزیزتر از تو هم توی این دنیا هس؟

بعد بدون اینکه بفهمم اشکم سرازیر میشه

عجب نامردی هستی دنیا......

سلام سایت شهرداری رو چند وقته چک میکنم و منتظر اعلام دریافت نهال رایگان هستم . کاج خوشگلم خشک شد و من اگه امسال کاج رو دوباره نگیرم تا سال دیگه از غصه دق میکنم.
راستش ناهار نخوردم حوصله ی اینکه بشینم ناهار و شام بخورم ندارم هر چرت و پرتی که راحت همینطوری در حال رفت و آمد بتونم بخورم رو تناول میکنم چند روزه حوصله ی قاشق چنگال دست گرفتن یا حتی لقمه گرفتن نون رو ندارم و من که همچنان بیسکویتای قهوه رو میخورم. هر بار یکی به جا ناهار و شام. و بهتره نگم که حتی حوصله باز کردن همینو هم ندارم .

و حس پوچی در خوردن غذا و هر نوع خوراکی.

تنها چیز معنی دار در حال حاضر گیاهان هستن و اینکه امروز دیدم رنگ صورتی شکوفه بادووم داره پیدا میشه و چند روز دیگه شکوفه های بادووم کاملا باز میشن و بهار همیشه در همین وقت در کاشون .

اینکه دلم میخواد این روزا احساسی رو که دارم به زبون بیارم و نمیتونم. در حال خفه شدن و همه چی رو توی دلم میریزم. یه احساس بینهایت خصوصی. و فقط میگم هییییییییییییییییییی روزگاااااااااااااااااااااار

و فعلا یا علی

[ دوشنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 16:2 ] [ هرمیون ]

سلامت باد هر کی که قرص کلرودیازپوکساید رو کشف کرد

سلام خوبم شکرخدا بعد از اینکه با هر اشاره ای شروع به گریه میکردم خواهرام به این نتیجه رسیدن که قرص کلرودیازپوکساید 5 رو تجویز کنن و به خاطر اعصاب به شدت بهم ریخته ی من که فوری روی انواع دیسکام اثر میذاره درد شدید کمر و پا و دست گرفتم دکترمم گفته بود اعصابت بهم بریزه و استرس بگیری درد رو خواهی داش، در نتیجه، قرص نورتریپتیلین 10 رو هم واسه خودم تجویز نومودم.
چون مسکن فایده ای نداره این وقتا چون تا اعصابت خوب نشه دردت هم خوب نمیشه و مسکن فقط یکی دو ساعت اثر داره و دوباره درد شدید داری. پس باید اعصاب رو درست کرد.

البته بگم که اینا رو دکتر بهم داده ها متخصص مغز و اعصاب که واسه دیسک کم رو گردن پیشش میرم و هر کوفتی دیگه که داشته باشم. کلرودیازپوکساید شادی بخشی داره و انگیزه میده در این مواقع . گریه رو هم بند میاره اینقد دیگه هر کی تا اشاره ای بهت کرد زرتی گریه نمیکنی. بابام پریروز اومده دم در اتاقم میگه محبوب خوبی؟ و من ...زرتی گریه ی شدید... و بابام . حالا هی دلداریم میداد و این حرفا.

از اونجا که اصلا دیگه خوب شدنی نبودم خواهرام گفتن این قرص رو بخور ،حالت خوب بشه. گفتم اااااااااا یاد این نبودم و خوردم دیگه الان 90 درصد گریم بند اومده و عجب دنیاییه....

دردامم خوب شده درد زیادی کشیدم این دیسک هم عجب چیز مزخرفیه دیگه وقتی از دو نوعش رو هم داشته باشی و دیگه این دنیاییه که باید بگذرونیم.

دوستای عزیزم من خوبم ممنون به خاطر پیاماتون. مجبورم خوب باشم به خاطر خونوادمم هس باید خوب بشم.

و دنیایی که هیچ ارزشی توش نمیبینم.

خلاصه گفتم بگم بهتون امروز خیلی خوبم از دیروز شروع کردم خوردن این دوتا و خوبم شکر خدا

ممنونم یه دنیا و یا علی

[ یکشنبه چهاردهم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 13:15 ] [ هرمیون ]

سلام چی بگم. مهندس کامپیوترم .... دلم نمیاد حتی کلمشو بگم به دیدن خدا رفت . مهندس گل من، پاک و مهربونم، باورم نمیشه.

اصلا چند سال از من بزرگتر بود. مث تیکه ماه، اصلا باور نمیکنم.

یعنی چی؟ خب اخه واقعا یهو یعنی چی؟ هر مشکلی داشتم هر چی که اصلا ربطی به کارش نداش بهش زنگ میزدم راهنماییم میکرد خیلی حوصله به خرج میداد . خودش خسته بود اصلا نای حرف زدن نداش ولی جوابمو میداد و راهنماییم میکرد.

از کارش خیلی خسته میشد میگفت کار ما خیلی حساس و سخته خیلی دقت میخواد، تا یه چیزی میپرسیدم که مربوط به قبل بود همش میگفت من حتی یادم نیس ناهار چی خوردم.

همیشه خستگی رو حس میکردی تو حرفاش. خیلی واسه خونوادش پدر و مادرش زحمت میکشید، پدرش روی پاش از دنیا رفته بود .پیش بابام تعریف میکرد و گریه میکرد. پارسال بود .

میگفت این همه خواهر و برادریم من فقط دنبال مادرم هستم و کاراشو انجام میدم فقط من بین این همه بچه ای که داره.

بمیرم الهی، اصلا همیشه خستگی رو خیلی راحت میتونستی حس کنی توی حرف زدنش. ولی مث گل اینقد پاک و ماه بود و مهربون.

دقیقا مث برادر واسه من بود. هر کاری داشتم میگفت باشه بابا رو بفرست پیش من ،واست درستش میکنم. کارامو همش راه مینداخت اصن مربوط بهش نمیشد وی من ازش راهنمایی میخواستم کمکم میکرد. همش آخر حرفاش میگفت بابا رو سلام برسون.

ای بمیرم اصلا صداش تو گوشمه نمیتونم تحمل کنم.

چند وقت پیش زنگش زدم اتفاقا همین چند روز هم میگفتم کارش دارم واسه همین سه پایه گوشی بهش بگم ولی حوصلم نمیرسید میخواستم ایتا واسش پیام بذارم ولی گفتم اینجوری حوصله نداره جواب بده سرش شلوغه یه لحظه زنگش میزنم و میگه.

اینقد مث ماه بود جوون به این ماهی دلم میخواس عکسشو واستون بذارم اصلا طاقتشو ندارم خودم ببینمش. اصلا نمیتونم تحملشو ندارم خیلی ماه بود چهرش درخشان تر از ماه هم بگم کم گفتم. خیلی خوش چهره بود. عین گل بود مثل فرشته ها میموند. از پاکی و خوبی همه تعریفشو میکردن. همش سرش پایین بود اصلا نگاه نمیکرد دفعه اخر که دیدمش خیلی وقت پیش بود یه گردنبند طبی دور گردنش بسته بود از ماشینش پیاده شد بره مغازش.

یه مغازه خیلی کوچیک یعنی کوچیکتر از نصف اتاق من، توش نزدیک 20 سال کار میکرد. این همه درس بخون این همه کار کن بعدش اینطوری، یهویی سکته کرد. شاید به خاطر پدرش قلبش ضعیف شده بود.

بابام که بهم گفت من فقط گفتم یعنی چی؟ بعد شروع کردم گریه کردن بابام منو برد اتاق خودش بهم آب داد گفت چیزی نیس باباجون بعد خودش نشست با من گریه کرد. هی به بابام گفتم آخه یعنی چی این دو سه سال از من بزرگتر بود یعنی چی که مرد؟ به هق هق افتادم نشستم کنار دیوار اتاق بابامو هی گریه کردمبلند بلند اصلا دست خودم نبود نتونستم جلو خودمو بگیرم بابام هی میگفت باباجون نکن اینطوری، ماه رجب بوده جای خوبی داره گفتم خب اخه حالا؟ الان باید اینطوری بشه؟ خب وقتی خیلی پیر میشد اونوقت.

بعد خلاصه یه ساعت گریه کردم و بابام هی دلداریم داد بعد گفتم برم پایین میخواستم مامانم نفهمه و بقیه ولی تا مامانم گفت چی شده شنیدم یکی گفتید مرده بعد من گفتم مهندس... بعد شروع کردم گریه کردن و همونجا سرجام نشستم بعد مامانم دید اینطوری میکنم به خواهرام گفت یعنی چی که اومده به محبوبه میگه؟ بهش نمیگفتی. این از کجا میفهمید؟ میگفتی کار دیگه نمیکنه رفته از اینجا. مامانم از دست بابام عصبانی شد. گفتم اخه خب یعنی چی نمیفهمیدم... آخرش که میفهمیدم الان بابا بهم نمیگفت.

بعد هی آب قند بهم داد بخورم. ای خدا دقیقا عین برادر واسم بود . هر چی میشد میگفتم از مهندس میپرسم .

اصلا دنیا خیلی بی ارزشه... اگه قراره یکی اینقد زحمت بکشه درس بخونه بعد کار بکنه بعدشم هیچی وسط تلاش و زحمتش یهویی .....

الان به هر چی نگاه میکنم یاد اون میفتم به هر چیزی که دارم یاد اون میفتم همش خاطره ی اون توش هس. مهربون ترین آدم روی زمین خدا که میشناختم. اصلا یه جورایی همه چیز واسم بی معنی شد. میدونم گناهه اینطوری میگم ولی چه کنم واقعا همه چی واسم بی معنی شد.

اصلا هیچی نمیخوام دیگه اصلا دلم میخواس منم میمردم ولی به خاطر خونوادم میگم نه باید باشم.

امسال کلا همه ناامیدم کردن اول که رئیس جمهور عزیزدلم که به ذهنمم نمیرسید اینطوری شهید شد هنوز قلبم آتیش میگیره شبی نیس که عکسشو نبینم همیشه میبینمش قربونش برم دلم همون اول سال خون شد. بعد چند نفر دیگه و بعد سید حسن نصرالله که اونم خنده هاشو که یادم میاد دق میکنم .من هنوز داشتم واسه اینایی که دوسشون داشتم گریه میکردم من هنوز اسم عزیزدلم رئیسی میاد گریه میکنم هر جا میبینمش بغض میکنم برا همه کسایی که امسال شهید شدن و من دوسشون داشتم. من دوسشون داشتم دنیا با اینا واسم قشنگ بود.


کسی که بعد از چندین سال دوستی و اونم مث خونوادم واسم عزیز بود .....

کلا اصلا بی خیال همه شدم از همه دل بریدم از دوست داشتن همه دست کشیدم و نمیخوام دیگه کسیو به دایره ی دوست داشتنام اضافه کنم به هیچ وجه نمیخوام دیگه وابسته ی کسی باشم خونوادم کافیه. و حتی با هم کلاسیامم دیگه زیاد صحبت نمیکنم نمیخوام کلا دیگه از کسی محبتی به دلم باشه دیگه از همه فاصله میگیرم. چون یا خودشون، خودشونو از آدم میگیرن یا دنیا ازت میگیرتش.

یا علی تا من حالم خوب بشه و بیام دوباره پست بذارم. یه مدت به روبراه شدن نیاز دارم یه خورده باید خدا کمکم کنه .خیلی خستم. دنیا و آدما دلتو میشکنن ولی باید سرپا بشم ولی تنهایی. بعد از این هیچکی نمیخوام همراه من توی این دنیا باشه چون واقعا همراهم نیس.

[ پنجشنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 23:29 ] [ هرمیون ]

فیلمای آپارت کلا دقیقه هاشون خیلی کمه بیشتر یه دقیقه و دو سه دقیقه بیشتر نیس. البته حساب من اینطوریه. اینو یه سری که دستور همبرگر گذاشتم خیلی ازم پرسیدید که آرد سوخار یکه داخل همبرگر میکنم چطوری درستش میکنم یا آماده میخرم. در کل به غیر از همبرگر این آرد سوخاری خیلی خیلی پف زیادی داره و حجیم میکنه چیزایی رو که باهاش سرخ کنید

سلام امروز پنجشنبه س. دیشب یه کم سرم درد میکرد بعد یه ژئوفن کامپاند خوردم دیر هم خوابیدم ساعت 5 و نیم فک کنم پاشدم شب هوا سرد بود و من باز اشتباه کردم بخاری رو یه کم زیاد کردم گفتم سرم بدتر نشه از سرما. بعد چه غلطی واقعا کردما بعد که بیدار شدم اصلا خیس عرق همونطرف سرم که رو بالشت بود خیلی شدید درد میکرد یعنی بینهایت شدید. در این حد درد رو خیلی وقت بود نداشتم یعنی چند سالی میشد یعنی در حدی که اگه خوابم نمیبرد نمیتونستم تحملش کنم . چون اخر شب کامپاند خورده بودم دیگه نیمتونستم بخورم برا همین یه کدئین خوردم.

شکر خدا این کدئینا هم به شدت واسه من خواب آورن دیگه تا داشتم میمردم از درد و هی میگفتم وای چیکار کنم خوابم برد خدایا شکرت یعنی دردش در حدی بود که دست به اینطرف صورتم میذاشتم درد میکرد .بعد صبح بیدار شدم ولی سردرد داشتم همین که اونطوری نبودم خدا رو شکر کردم خوشحال شدم آخه کار داشتم.بعد دیگه خلاصه زنده موندم .

خب دیگه برم به ادامه ی روز بپردازم تا فردا شب .

سلام امروز شنبه، فردا یکشنبه . به شدت فکرم قاتیه خیلی خیلی هم قاتیه.نزدیک ظهر نشستم در مورد چندتا کتابی که خوندم بنویسم واسه معرفیش توی آپارات، تقریبا نزدیک 3 ساعته اینطوری ام .اصلاااااا متوجه زمان نشدم.

بعد منم که بی جنبه کتابی دستم بگیرم اصلا همینطوری غرقش میشم و اینقد دوس دارممممممممممم که حد نداره خدایا چقد فضای هر کتابی با کتاب دیگه فرق داره .محو کتاب میشم مخصوصا اگه کل کتاب رو خونده باشم و بدونم چیه ،هی ورق میزنم و هی میخونمشو چون میدونم ماجراش چیه صدهزار برابر بیشتر از بار اولی که کتاب رو واسه بار اول خوندم ،عرق میشم توش .

حالا فرض کن میخوام این همه کتاب رو معرفی کنم رسما میرم تو کُما . چقد همشونو دوس دارم .

خب من الان یه جوری باید خودمو از فضای کتاب بکشم بیرون .

آپارات در حال آپلوده که بعدش بزنم پردازش ولی اماده نیس عکس فیلم. امشب هم میخوام وبلاگ اپ کنم . این وسط چراغ مطالعه من دو شب هس که خراب شده بود چراغ مطالعه توی اتاقم نورش خیلی زیاده و نمیتونم ببرم تیو هال خیلی روشن میکنه .منم سر شب توی هال میخوابم تا وقتی خوابم ببره پامیشم میام توی اتاقم. اونجا هم که یه بساط مطالعه راه انداختم .

فک کردم لامپش سوخته که یکی خریدیم و بهش زدم دیدم اااااا از همین میترسیدم نکنه خودش چیزیش شده باشه که خلاصه بابام بازش کرد و درستش کرد گفتم سیم کنار کلیدش بود و خوشحال شدم بابام که هزاربار گفت بله بیخود که نیس من برق خوندم پس چی فکر کردی اخه چند وقت پیش لامپ راهرو اتاقم سوخیده بود بعد بابام نردبوم و یه بساطی و اینکه دو ساعت اون بالا دیوونمون کرد اخرشم کل تزئین لامپ رو باز کرد و یه چیز زشتی شده حالا، چون نتونس دیگه ببنده رویی و این چیزاشو ،اینقدم من خسته شدم هزار بار منو فرستاد دنبال چیزی.

پشیمون شدم .الانم میترسیدم چراغ مطالعه رو بدم به بابام گفتم الانه که هی منو بفرست رد یه چیزی. اولش هم گفت برو پیچ گوشتی و سیم چین و یه خر چیزی بیار. گفتم خدایا باز شروع شد من غلط کردم .

شکر خدا به همین جا ختم شد و تموم شد درستش کرد. دو شب خل شدم نمیتونستم کتاب بخونم و چیزی بنویسم.

فعلا برم کار آپارات رو تکمیل کنم بعدش یه سری کار دیگه خودم دارم انجام بدم ببینم اخرش شب چی به چیه .

سلام از بس پشت این میز نشستم امروز و کار داشتم رسما پرس شدم .

اینم دایناسور سوسماریم که گازم گرفته که پاشم دیگه از اینجا

خیلی امشب خستم . الانم ساعت هفت و نیم هس هر شب این ساعت خوابم میگیره بعد ساعت ده یازده میشه خوابم نمیبره .ولی امشب خستم خب فعلا این ارسال رو از من داشته باشید تا بعد که دوباره پست بذارم یا علی و شبتون بخیر

[ شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 20:1 ] [ هرمیون ]

اگه یه کتاب مصور خیلی جالب و آشنا میخواید کتاب هابیت

توی آپارات کل تصویرای کتاب رو نشون دادم اگه ببینید مطمئن باشید میخرید این کتاب

درختای بادووم چی میبینن این موقع سال که میخوان شکوفه بدن

و البته بهار در کاشان

باز بگم چند شنبه س یا حال ندارم شب آپ کنم؟

به امید اینکه اپ کنم نمیگم

سلام خسته نباشم. امروز کلی کار کردم . یه عالمه نخود آب کردم واسه فلافل، البته دیشب. بعد امروز نشستم همشو با چرخه یک دو سه چرخ کردم فقط با این چرخ گوشت، خوب میشه چون به اندازه چرخ میکنه نخود رو. بعد به خاطر معده ی کل خانواده یه عالمه هم پیاز باهاش چرخ میکنم. پیاز رو خیلی بیشتر میریزم چون نرم تر میشه خیلی و هضمش هم بهتر میشه.

بعد کلی هم ادویه های مختلف و البتههههههههه مرزه بعد تخم مرغ زیاد هم میزنم یه تقویتی بشه بعد دوتا ماهی تابه گذاشتم رو گاز و همشو سرخ کردم دقیقا 45 مین وقت گرفت.خیلی زیاد درست کردم چون میخوام بشینم فیلم سینمایی ببینم چند شب. دلم تنگ شده واسه فیلم .

یه چند روزم اصلا دلم نیمخواد خورشت و برنج و این چیزا ببینم . ولی برا بقیه غذا میدرستم خودم نمیخوام دیگه از این غذاها رو. بعد دیگه قبل از آشپزی هم لباسامو تمامشو ریختم بشورم. تا موقعی که دارم اینا رو سرخ میکنم لباسامم شسته بشه. من دیگه فردا حال ندارم کاری بکنم . فردا آزاد باشم کارای خودمو انجام بدم.

خب بذارید اول این گلدونای عزیزدلمو نشونتون بدم

بعد اینم همیشه بهارایی که کاشتم چند روز پیش، تقربیا دو روز کشید دربیاد حالا فوقش سه روز. ولی حتما آب کنید با آب ولرم خیلی تاثیر داره توی سریع سبز شدن بذر. و اینکه حتما حتما نایلون روی گلدون بکشید تا وقتی درمیاد. اگه الان بکارید اصلا دیگه نیزای نیس آب بدید بهش تا زمانی که سبز میشه. چون وقتی گرمتر بشه و بذر بکارید مجبور آب بدید بهش اینطوری بذر میپوسه.

سلام دیشب آپ نکردم . بهتر بود اعلام روز میکردم ولی اشکال نداره امشب اپ میکنم.

دیشب راستش رفتم یه فیلمای اپارات رو ادیت کنم و تموم کنم که اینقد خسته شدم بعد تازه فکر کردم تموم شد کارم که دیدم اصلا یادم رفت اول فیلم رو درست کنم . سیو فیلم رو کنسل کردم و اولشو درست کردم بعد اینو هم درست کردم گفتم خب به سلامتی تموم شد بعد دیدم ااااااااااا عکس معرفی فیلم رو درست نکردم . عکس رو که درست کردم اینقد خسته شدم که نگو . دیگه بی خیال آپ شدم.

ساعت 4 و نیم بعدازظهر تا 5 و ربع بیشتر، ورزش کردم 45 دقیقه همون ورزش سخت و طاقت فرسا رو . خیلی هم عالی و جای شما خالی . یعنی بخوام بدترینش رو بگم اینه که ، درجا زدن با زانو بلند زدن همراه اینکه دستاتو کامل به طرف بالا باز کردی به حالت Y دقیقا توی این حالت شُش و لوزالمعدت میاد تو حلقت .باشد که رستگار شویم .

دیگه بعد از این ورزش یادم نیس میخواستم چی بهتون بگم حرفام زیاد بود .

خب بهتره برم دیگه میخوام امشب فیلم ببینم اونم فیلم ترسناک اگه دیدم میام حتمااااااااااااااا براتون تعریف میکنم .خودتونم مردم آزارید پس شب بخیر و یا علی

[ چهارشنبه سوم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 18:50 ] [ هرمیون ]

در شبانگاه اپ میشویم

باشد که پذیرا باشید

[ چهارشنبه سوم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 14:58 ] [ هرمیون ]

دارم فکر میکنم یعنی امروزم میتونم پست بذارم یا نه؟!!!

سلام چون نمیدونم ارسال میکنم یا نه پس اعلام روز بنوماییم امروز دوشنبه اول بهمن از الان شمارش معکوس رو آغاز میکنیم تا 28 روز دیگر . این تولدم خیلی مهمه . امسال با همه فرق داره ذوق و هیجاناتم خیلی زیادتره . امسال چهل ساله میشم و خیلی خوشحالم یعنی همین قدر که دارم میگم هم قلبم یه حالی میشه از ذوق .

از اینکه به این سن رسیدم و تونستم به سلامت برسم خدا رو هزار مرتبه شکر.پس بخونیددددددد ورزشکاران دلاوران نام آوران .

بعضیا سنشون هر سال که بالاتر میره میشینن حساب میکنن میگن وااااااای به هیچ کدوم از هدفام نرسیدم وااااااای زندگیم همینطوری مونده ، از نظر من بدست اوردن افتخارات پیش کش ، همین که گندی به زندگیتون نزدید برید به خودتون ببالید و سجده شکر به جا بیارید .

خودم رو بگم، همین که دور و برت پر از شرایط واسه گناه کردنه پر از پیشنهادهای جور واجوره، اینکه همه دورت رو گرفتن و چقدرم خطا کردن راحته و اینکه از عشقای جورواجور میگذری، به جون خودم هیچکی اینقد قهرمان نیس. خیلی سخته تکبیییییییییییییییر الله اکبر الله اکبر .

ما جزو جوانان اخرالزمانی هستیم یه حدیث امام صادق علیه السلام که میگن، یه بوته پر تیغ و خار رو توی دستات فشار بدن و تمامش بره توی پوست و گوشت و استخونت تحملش خیلی راحتتره از اینکه در اخرلزمان دینتو حس حفظ کنی.

چهل سالگی مهمترین سن زندگیه .

از امام باقر(ع) نقل شده است: هنگامى که انسان به سن چهل سالگى می‌رسد به او گفته می‌‌‏شود کاملاً مراقب باش؛ زیرا بعد از این معذور نخواهى بود. [5]
2. ‏امام صادق(ع) فرمود: انسان قبل از چهل سال خداوند کمتر بر او سخت می‌‏گیرد ولى هنگامى که به چهل سال رسید، خداوند متعال به دو فرشته‌‏اى که مأمور او هستند وحى می‌‏فرستد که من بنده‌‏ام را عمر کافى دادم. از این به بعد بر او سخت بگیرید و شدت عمل به خرج دهید و دقیقاً مراقب اعمال او باشید و هر کار کم یا زیاد، کوچک یا بزرگى را انجام می‌‏دهد در نامه اعمال او بنویسید. [6]

این یه تیکه فیلم رو ببینید یه مگابایته تقریبا

ارسال کنم این پست رو. حرفای دیگه رو میذارم توی پست بعدی که بذارم .

شبتون بخی رو سلامتی و یا علی

[ دوشنبه یکم بهمن ۱۴۰۳ ] [ 17:7 ] [ هرمیون ]

Members

اتاق دوست داشتنی من

عکس از اتاقم

کتاب های دوست داشتنی من

کتاب های خارجی و ایرانی هری پاتر

سایر کتاب های جذاب

باغبانی های من

تصاویر باغبانی های سالانه ی خودم همراه آموزش

نقاشی های من

نقاشی های پاستل، آبرنگ ،مدادرنگی های خودم

نجاری های من

نجّاری و کار با چوب های من

بازی های کامپیوتری و رومیزی من

بازی های جذاب و ارزان کامپیوتری خودم

بازی های رومیزی من

دانلود فيلم آموزشي گلدوزي با چرخ خياطي همراه با توضيحات

آموزش گل دوزي با چرخ خياطي

دانلود فيلم آموزشي قلاب بافي همراه با توضيحات-در حال تكميل

آموزش قلاب بافي و نقشه خواني

دانلود فيلم هاي آموزشي روبان دوزي

فيلم آموزش روبان دوزي 1

فيلم آموزش روبان دوزي 2

جادوي آشپزي ...

منوي تصويري غذا

آموزش تصويري سفره آرايي

Statistic