|
جادوگري | ||
|
ما که دبیرستان میرفتیم سر صف صبحگاهی مشاور میاوردن که سخنرانی کنه. مشاور هم بلندگو رو کنار میذاش که صدا بیرون از مدرسه نره بعد شروع میکرد نصحیت کردن که : دخترااااااااااااا اینقد قوز نکنید اینقد خجالت نکشید کمر و شونه هاتونو صاف نگه دارید سلام الان بعداز ظهر جمعه س. دو روز هس که هیچکی حال نداره غذا درست کنه برا همین بی غذا موندیم البته انجیر و انگور هس وقتی آدم اینا رو میخوره غذا نمیخواد دیگه. منم زدم سیم آخر دارم انجیر و انگور میخورم من هر وقت تابستون میشه اینقد دوس دارم که مثل وقتی که بچه بودیم کُلمَن بیارم و آب یخ توش درست کنم و بذارم روی اوپن. خیلیییییییییییییییی دوس دارم الان عشقم کنارمه
بعد با لیوان میان اینجا آب میخورن یه کلمن دیگم داشتیم آبی رنگ بود روی اون قشنگ نوشته بود گل من سلام امروز شنبه س عیدتون مبارک باشه. من صبح که پاشدم ساعت 10 ،نیم ساعتم صبر میکنم برا پنتوپرازول که میخورم بعدش صبحونمم که خوردم زدم شبکه اصفهان کارتون دکتر ارنست رو هر روز میذاره ،دیدم نیس. بعد پرسیدم امروز تعطیلیه؟ ولی دیشبش رو یادم نرفته که چقد ترقه و اتیش بازی زدن بابام خیلی سال پیش یه بار که رفت مشهد بهش گفتم کیف بیار برامون. وقتی آورد من الکی گفتم وااااااااااااای چه کیف قشنگی دستت درد نکنه بابا بعد در نگاه اول اگه بابام یه کم دقت میکرد من دقیقا اینطوری شدم تا کیفه رو دیدم بعد یه اخلاقی هم که بابام داره اینه که کافیه اون لحظه بگی چرا اینو خریدی؟ بعد تا قیام قیامت دیگه هر کاری بکنی از اون چیز هیچ وقت دیگه نمیخره این سوغات بابام
بعد اصل حرفم اینه که الان که کرونا هست و اینا تصمیم گرفتم کیف گوگولیامو نبرم بیرون. بعد نمیخوام بشورمشون ولی بدمم میاد توی این اوضاع از بیرون میام کیفمو نشورم. آخه دفترچه بیمه و پول و این چیزا میندازم توش. بعضی وقتا گیج میشم اضافه پول رو میندازم توی کیفم. خلاصه تصمیم گرفتم این خوشگله رو فدای کرونا کنم یه چیزی رو میدونید وقتی سال 1400 بشه وارد قرن 15 میشیم البته از 1401 آغاز میشه. کلا حساب کردن قرن اینطوریه که همیشه قرن یه سماره از خود عدد بزرگتره. بعد وقتی سال 1400 بشه ما دیگه هیچ وقت اسمی از 1300 و اینا نمیزنیم تموم میشه میره یه چیز قدیمی میشه برا همین دوس دارم بیشتر از همیشه یادگاری از قرن 14 جمع کنم تا هر وقت که دیدم یا خوندم بگم وای این برا اون سالاس اصلا حرفم یادم رفت. میدونید بابام هی انگار وسواس شده الکی میره دکتر .ول نمیکرد که دستم خواب میره بهش گفتم بابا به خدا من یه لحظه گوشی رو نمیتونم دست بگیرم دستام خواب میره یا وقتی از خواب بیدار میشم دستام خوابه بعضی وقتا. بعد بابام که گوش نمیکنه رفته دکتر و اونام زرتی نوار عصب و ازمایش نوشتن. بعد زجر نوار عصب رو کشیده بعد گفتن هیچی نیس. ازمایششم هموگولوبینش پائینه. بهش میگم بابا خواب رفتن دستت برا هموگولوبین پائینته. چون دوبار هی گفتیم بهت نرو خون بده رفتی دادی. الان دستت خواب میره حالا از اینم بگذریم من حرف اصلی رو هی نمیزنم حالا میخوایم بریم مامانم انجام بده اینا رو. اصلا از همه چی میترسم کلا برا همه چی فکر و خیال میکنم دم غروب توی بالکن کتاب ویس و رامین و کتاب اطلس دایناسورا رو میبرم میخونم. همیشه هم با با این حالت اینم غروب شنبه
بعد یه دایناسورای خودمو توی کتاب دیدم اسمش تریکراتوپوس هستش. عزیزدلم تریکراتوپوسم
آره خلاصه اینطوریاس خب من دیگه برم عصرتون بخیر و سلامتی باشه . من نوشتنم تموم شد دیگه عکسا هر وقت آماده بشه امروز ارسالش میکنم یا علی خانوم ها و آقایان [ شنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۹ ] [ 21:54 ] [ هرمیون ]
|
||